آناهیتا

و تو 1 ساله شدی

عزیزم... شیرینم قشنگم  تو 12 آذر یکساله شدی و من هر چقدر فکر می کنم گذر زمان رو نمی فهمم. که چطور این یکسال گذشت و رفت و ما رو جا گذاشت... حالا تو 2 تا دندون کوچولو داری... راه می ری و کلماتی مثل ماما... دردر.. نه نه نه و به به به معنی غذا رو به زبون میاری... اینقدر شیرین شدی که تصورش تا یکسال پیش برام خیلی سخت بود. تولدت 12 آذر مصادف با روز یکشنبه می شد که چون وسط هفته بود جمعه 10 آذر یه جشن کوچولوی خودمونی گرفتیم. که خیلی هم خوش گدشت . کیکت رو از ماه بانو سفارش دادم و غذا رو خودم آماده کردم. برای تو هر کاری هم بکنم ارزشش رو داری ولی من امسال یه جشن کوچولو گرفتم که خودمون و مامان جون. خاله سولی و عمو سامان. و خاله نسیم و عمو...
14 آذر 1391

تولد 11 ماهگی

سلام عشق من... همونطور که می دونی به خاطر مسافرتمون به یزد و شیراز نتونستم عکس تولد 11 ماهگیت رو بذارم و الان فقط 4 روز دیگه به تولد یکسالگیت مونده گل من.. چه روزایی رو که من و تو با هم گذروندیم و چه خاطره هایی ساختیم . و الان که یه سفر پر ماجرا و پر خاطره به یزد داشتیم که خیلی بهمون خوش گذشت سر فرصت عکساشو برات می ذارم. اینروزا در تدارک تولدتم و اصلاً وقت هیچ کاری برام نمونده. نقداً یه عکس از تولد 11 ماهگیت می ذارم تا بعد.... ...
8 آذر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آناهیتا می باشد